قصه همه آدمهای محله را میداند و از کار همه سردر میآورد. دلش میخواهد با همه حرف بزند و به قول خودش پرچانگی کند. درد هممحلهایهایش را میفهمد و ساده از کنارشان نمیگذرد. ترکیب این ویژگیها از ناهید آذرنوش یک خبرنگار بالقوه ساخته است؛ خبرنگاری که در دل محله شهید بسکابادی قد کشیده و با همراهی اهالی محل توانسته است استعداد ذاتیاش را به فعلیت برساند.
همین است که حالا برای رفع مشکلات محله و همسایههایش از هیچ تلاشی دریغ نمیکند. او یک کانال خبری در پیامرسان ایتا دارد که همان «رسانه محلی قلعهخیابان» است و تکتک مشکلات شهرک شهیدباهنر را در آن بارگذاری و پیگیری میکند.
همین هفته پیش با پیگیریهای او، چالهای در خیابان شهیدبسکابادی۱۲ پر شد و حالا چرخ ویلچر حمیدرضا، همبازی دوران کودکیاش، دیگر در آن چاله گیر نمیکند. او سال گذشته توانست مجوز برگزاری بازارچه محله را بگیرد و حالا خانمهای همسایه که محصولاتشان را در این بازارچه به فروش میرسانند، از نتیجه تلاش او به درآمد رسیدهاند.
ناهید آذرنوش، دختر پرشور و باانگیزه خیابان شهید بسکابادی در آستانه سیسالگی، خبرنگار حقالتألیف تحریریه روزنامه قدس است، اما بزرگترین دستاورد زندگیاش را خبرنگاری در محله خودش میداند.
دوران کودکی ناهید آذرنوش کشدار است. پر از رنگ، نور و قصه آدمها! شبیه همین امروز که قصه تکتک همسایهها، کوچهها و خانهها را میداند. او از آن بچههای شر و شیطان و پرجنبوجوش بوده است که از دیوار راست هم بالا میروند. همه بچههای محله، دوست و همبازیاش بودهاند و بهواسطه همین آشناییها و رفتوآمدهاست که ناهید تمام اخبار محله را زودتر از همه میشنیده؛ «آن موقع نمیدانستم این همه کنجکاوی و جنبوجوش میتواند نقطه قوت شخصیت من باشد. بقیه فکر میکردند که من صرفا یک بچه فضول بیشفعالم. نمیدانستم که همین ویژگیها بعدها من را تبدیل به یک خبرنگار پیگیر میکند.»
دراینمیان البته ناهید به هر کاری دستی میبرد؛ اول خیاطی را یاد میگیرد، دورهای کوتاه تکنسین دارویی میشود، چندماهی هم در همان خیابان شهید بسکابادی آرایشگاه کوچک خودش را راه میاندازد، اما همه این کارها از نظر او حوصلهسربر و خستهکننده هستند. سال۱۳۹۹ دفتر تسهیلگری محله شهید بسکابادی، یک دوره کلاس خبرنگاری را برگزار میکند. روح ناهید هم خبر نداشته که این کلاسها قرار است برای همیشه مسیر زندگیاش را تغییر بدهد.
در همین کلاسهاست که متوجه علاقهاش به خبرنگاری و عکاسی خبری میشود. در پایان همین دوره کارش را در محله شروع میکند و بنا به ارتباطات خوبی که داشته است، در چند کانال خبری محلی بهعنوان خبرنگار افتخاری مشغول به کار میشود.
سال۱۴۰۱ در نخستین رویداد رسانهای «رج» شرکت میکند که یک رویداد آموزشی، مشاورهای و انگیزشی برای همرسانی و همافزایی علاقهمندان رسانهای محلهای و منطقهای در مشهد است و با همراهی رسانههای مشهد ازجمله شهرآرا برگزار میشود. او در این رویداد با گوشی سامسونگ مدل پایین خودش، گزارشی تصویری از خیابان تاجرآباد تهیه میکند و موفق به کسب مقام سوم این رویداد رقابتی میشود.
با کسب این عنوان، انگیزه بیشتری هم برای ادامهدادن مسیر خبرنگاری پیدا میکند و همان سال، کانال خبری خودش را به نام «رسانه محلی قلعهخیابان» در پیامرسان ایتا راه میاندازد؛ رسانهای برای محله خودش که حالا نزدیک به چهارصد عضو دارد و پنجخبرنگار محلی افتخاری هم زیرنظر او خبرهایش را بارگذاری میکنند.
بازخوردهایی که او از فعالیت کانالش میگیرد، باعث میشود که سال گذشته از بنیاد علوی یک وام بگیرد و یک دوربین حرفهای خریداری کند. او حالا هم عکاس و خبرنگار رسانه محله خودش است، هم عکس و خبر دیگر کانالها و رسانههای محلی را تهیه میکند.
ظهر تابستان است و هوا بهشکل مجازاتگونهای داغ. ناهید آذرنوش عرقریزان، با لبخندی از راه میرسد که انگار جزو جداییناپذیر چهره اوست. در خانه تمام تماسهایش را گرفته و هماهنگیها را انجام داده و حالا نوبت حضور در میدان است. هرروز صبح کارش همین است.
آفیشهایی را که باید برود، لیست میکند و یکییکی با رابطها تماس میگیرد. در سرما و گرما پای پیاده خیابانها را میرود و میآید تا اخبار مسجد و مدرسه و کلانتری محله را در کانال گزارش بدهد. امروز قرار است ما هم همراهش باشیم.
مقصد اول ما مسجد جامع ابوالفضلی در خیابان ظفری است. ناهید میخواهد از جلسه گروه جهادی بانوان محله در مسجد عکسبرداری کند. پیاده راه میافتیم و تا برسیم، او با هشتنفر سلام وعلیک میکند. در مسجد نیز همه خانمها از جا بلند میشوند و با او گرم احوالپرسی میکنند.
میپرسم «خانم آذرنوش را چطور میشناسید؟» یکی جواب میدهد «خانم آذرنوش را همه به یک طریقی میشناسند!» فرزانه فدایی این جمله را میگوید. او فرمانده پایگاه بسیج مسجد است و ناهید را به واسطه فعالیتهای محلیاش میشناسد.
از ویژگیهای او میگوید و اینکه «تا به هدفش نرسد و عکس و خبرش را تهیه نکند، ولکن ماجرا نیست.»
پشتبندش هم خاطرهای از روز شهادت آیتالله رئیسی میگوید که او و چندنفر از بچههای محله همراه ناهید در مراسم بودهاند؛ «ناهید میخواست از پشتبام هتلهای حاشیه خیابان امامرضا (ع) از مراسم عکس بگیرد، اما هیچ هتلی او را راه نمیداد. دنبال هتل دیگری میگشتم که دیدم بالای یک کانکس ایستاده است و عکس میگیرد! خبرنگار محله ما از دیوار راست هم بالا میرود!»
گروه بعدی که در مسجد جلسه دارند، جمع نوجوانان مسجدی هستند. آنها برای شرکت در کلاسهای فرهنگی به مسجد میآیند و تکتکشان ناهید را میشناسند و با او خوشوبش میکنند. بعد هم روی نیمکتها مینشینند و درباره کتابهایی که در طول هفته خواندهاند، صحبت میکنند. ناهید آذرنوش از جلسه بچهها عکس میگیرد و بعد هم قلم و خودکار را از جیب درمیآورد و تعداد بچهها و ساعت جلسه را یادداشت میکند تا خبر برگزاری این جلسه را هم در کانال خبری محله نشر دهد.
تا به هدفش نرسد و عکس و خبرش را تهیه نکند، ولکن ماجرا نیست
سرپرست این گروه حمیدرضا معظمی است که ۲۲سال دارد و دستبرقضا یکی از خبرنگاران افتخاری رسانه محلی قلعهخیابان است. او بهخوبی فعالیت و دغدغههای ناهید آذرنوش را میشناسد و میگوید که «در شهرک شهیدرجایی و شهرک شهیدباهنر هر اتفاقی بیفتد، او از اولین نفراتی است که در صحنه حاضر میشود.» حمیدرضا اضافه میکند که «خانم آذرنوش باعث شد که من و چندنفر از دیگر جوانان محله هم به کار رسانه علاقهمند شویم و کارمان را در کانال خبری شروع کردیم.»
مقصد بعدی ما کلانتری محله است. قانون رایج این است که همان دم در، گوشیها را از همه میگیرند، اما سربازها که ناهید را از قبل میشناسند، بدون گرفتن گوشی از او دعوت میکنند که وارد ساختمان شود. او با شرکت مستمر در جلسات شورای اجتماعی محله با نمایندگان انتظامی محله ارتباط گرفته است و از سه سال پیش هم امکان یافته که از جلسات و نشستهای کلانتری که برای امنیت محله برگزار میشود، عکسبرداری کند.
رئیس کلانتری (که نمیخواهد نامش ذکر شود) همان ابتدا این چندکلمه را برای توصیف شخصیت خبرنگار محلهشان به کار میبرد؛ «فعال، خستگیناپذیر و رصدکننده ماهر.» بعد میگوید: خانم آذرنوش فقط به تهیه و نشر یک خبر یا مشکل بسنده نمیکند.
او با ارگانهای مختلف در ارتباط است و با تماس، دیدار حضوری و به هر طریقی برای رفع مشکل تلاش میکند. حالا هم عضو علیالبدل کلانتری ماست. او تمام مشکلات منطقه را رصد میکند و معضلات اجتماعی و امنیتی را گزارش میدهد. او چندبار مالخری ضایعات جمعکنها را گزارش داده و ما بلافاصله وارد عمل شده و آنها را با مال دزدی دستگیر کردهایم. او فقط به تهیه و نشر خبر بسنده نمیکند.
مابین رفتوآمدهایمان در کوچهوخیابانهای محله، رضا رحیمزاده را میبینیم که یکی از توانیابان ساکن خیابان شهید بسکابادی و عضو شورای اجتماعی محله است. او که حالا سیونهساله است، تعریف میکند که «همسایه بودیم. من یک ویلچر دستی داشتم که بهسختی حرکت میکرد. ناهید در همان کودکی به من کمک میکرد که حرکت کنم و به هرجا که میخواهم، بروم.
گاهی هم بازیگوشی میکرد و ویلچرم را با شدت هل میداد که درنتیجهاش یکیدو بار هم زمین خوردم!» بااینحال او از پیگیربودن ناهید آذرنوش میگوید و اینکه «مسئولان را کلافه میکند و تا مشکل حل نشود، دستبرنمیدارد.»
رحیمزاده به لکهگیری آسفالت شهیدبسکابادی۱۲ اشاره میکند و میگوید: اینها محصول پیگیریهای خانم آذرنوش است. علاوهبراین با پیگیری او رمپهایی هم برای عبورومرور توانیابان در پیادهروهای محله ساختهشدهاست. او نگاه جزئینگر و دقیقی دارد و همه مشکلات محله و آدمهایش را میبیند و بهسادگی از کنار آنها نمیگذرد.
آخرین مقصد خبری ما جلسه هیئت صاحبالزمان (عج) است که در محل کسب یکی از اعضای آن برگزار میشود. ناهید قرار است محتوای این جلسه و برنامههای پیش روی هیئت را در کانال خبریاش نشر بدهد. واقعیت این است که ناهید خیلی هوای تشکلها و گروههای مردمی را دارد، حتی آنهایی را که بیرون از شهرک شهیدباهنر هستند. سعی میکند خبر فعالیتها و برنامههایشان را نشر دهد و تا حد امکان از آنها عکسبرداری کند.
اعضای هیئت صاحبالزمان (عج) هم از دو سال پیش، او را میشناسند و از او کمک میگیرند تا اخبار هیئتشان منتشر شود.
سعی میکند خبر فعالیتها و برنامههایشان را نشر دهد و تا حد امکان از آنها عکسبرداری کند
مهدی فدایی، مسئول این هیئت، از «همکاری خوب خانم آذرنوش» میگوید؛ «هر مراسمی که داریم، خانم آذرنوش اولین شرکتکننده ماست تا عکس و خبر تهیه کند. از زمانیکه او اخبار هیئت را در کانال خودش پوشش داده، هم هیئت در شهرک شناختهشدهتر شده است و هم کلی بازخورد خوب گرفتهایم. مثلا عید غدیر امسال پساز بارگذاری عکسهای مراسم در کانال شهرک، کلی پیام خداقوت و خستهنباشید از مردم دریافت کردیم.»
سخت
اینجا هر گزارشی که مربوطبه خانمها باشد، داستان دارد. خیلی از خانمهای شهرک هیچجوره راضی به عکسبرداری و مصاحبه نمیشوند و کار را حسابی سخت میکنند.
لذتبخش
گزارشهایی که مربوطبه بچههای شهرک باشد، جور دیگری میچسبد. امسال از موکب کودکان خیابان شهید بسکابادی عکسبرداری کردم که در همین شهرآرامحله هم منتشر شد. بچهها بیشتر از بزرگترها ذوق میکنند.
تلخ
گزارشی که از مادر شهیدحسن محمدی در خیابان شهید درکی تهیه کردم. این مادر تک و تنها زندگی میکرد و شرایط خوبی نداشت. هنوز هم پسر شهیدش را فراموش نکردهبود.
خوب
اولین گزارش تصویری که بهعنوان خبرنگار و عکاس روزنامه قدس تهیه کردم. از ماهیفروشان شهرک عربها عکس گرفتم و عکسهای خوبی از آب درآمد.
* این گزارش دوشنبه ۱۵ مردادماه ۱۴۰۳ در شماره ۵۸۷ شهرآرامحله منطقه ۵ و ۶ چاپ شده است.